پسر جوان داخل صف
اتوبوس ایستاده و
بابت نمره ی بدی که
در دانشگاه گرفته بود
از زمین و زمان شاکی بود
در همین لحظه
پیرزنی که کنارش
ایستاده بود پرسید :
پسر جون اتوبوس این
ایستگاه کجا می ره؟
پسر جوان به آرامی
گفت : میدان ونک..
.اما پیرزن دوباره
سوال کرد : پسر جون
اتوبوس های این
ایستگاه آخرش کجا می
ایستند؟ جوان
دانشجو با بی
حوصلگی گفت :
گفتم که میدان ونک...
اما ثانیه ای
نگذشته بود که
پیرزن سوالش را برای
مرتبه سوم تکرار کرد و
پسر جوان با صدای
بلند فریاد کشید :
ونک...چند دفعه بگم
خانم...ونک..
.بقیه مسافران
با تحقیر پسر جوان را
نگاه می کردند و...اما
پیرزن با خوشحالی
گفت : خدا خیرت بده
پسر جون ...امروز یادم
رفت سمعکم را بیاورم و
تازه شنیدم چی
گفتی
http://www.roz2pix.rozblog.com/page/link
http://www.roz2pix.rozblog.com/page/link
نظرات شما عزیزان:
تاریخ: دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:داستان +18,داستان خنده دار,
ارسال توسط JaVaD
آخرین مطالب